چهره رنگی رومینا در قاب سیاه و سفید ما

نویسنده : دکتر رضا سیف پور

گیل نامه  /  چند شب پیش به همراه همسر و دخترم در مورد فاجعه قتل رومینا ، موضوع مهم این روزها صحبت می کردیم . خودم بحث را پیش کشیدم . برایم مهم بود نظر همسرم را به عنوان یک دبیر و دخترم را به عنوان یک نوجوان بدانم . وسط های صحبت بود . ناگهان دخترم که او هم از قضا۱۴سال بیشتر ندارد بانگاهی پرسشگر و لبخندی که به وضوح تلخی یک پرسش سخت را به دوش می کشید از من پرسید ؛ پدر من اگر چه کارکنم مرا میکشی؟! نمیخواستم بحث به اینجا بکشد اما شد ….حالا باید پاسخ می دادم . آن شب قرار بود من آنها را به چالش بکشم اما نا خودآگاه خود را در دل یک چالش عمیق یافتم . ناگهان بیتی از حضرت مولانا به خاطرم آمد و با لبخندگفتم :
از من گریز تا تو ، هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن

دخترم با تیز هوشی کودکانه گفت ؛ یعنی من هم از دست تو بگریزم ؟ و من به اوگفتم ؛ نه … « ره سلامت » انتخاب کن و از «ره بلا» دوری کن …
بی گمان منظور نظر حضرت مولانا چیزی فراتر از بحث پدر دختری ما بود لیکن همین بیت گرانقدر از آن عارف وارسته زمینه ساز پرسشی دیگر شد . واقعا در این ماجرای وحشت آفرین ، راه سلامت ، از ابتدا کدام بود؟ راه بلا کدام؟ اصلا چه کسی به این دختر معصوم ، پدر ، فامیل ، بستگان ، مادر و حتی آن جوان نگونبخت راه سلامت را نشان داده و شیوه ترک بلا را آموخته بود؟ رسانه ها ؟! مدرسه؟! جامعه ؟! بی گمان نمی توان به سادگی پاسخ داد .

رسانه ما سه سال است که در سریال ویژه رمضان از عشق آتشین کودکان شش هفت ساله سخن می گوید و آن را مقدس می شمارد . در مدارس ما هم که اساسا هیچگاه به موضوعات مهمی همچون «سواد عاطفی» ، «سوادارتباطی» و « سواد تربیتی» همچون دیگر گونه های مهم سواد در عصر ارتباطات پرداخت نمی شود . حال در این فضای وهم آلود برخی از ما انسان های قضاوتگر با نگاه مطلق گرای سیاه و سفید ، هر کدام گوشه ای نشسته ایم و می خواهیم از این نمد برای خود کلاهی بسازیم بی آنکه حتی بخواهیم برای لحظه ای جای خودمان را عوض کنیم و از منظری دیگر به موضوع نگاهی بیاندازیم .

یکی داد سخن برآورده و قوه قضائیه را مقصرمیداند . آن دیگر به یاد حقوق پایمال شده زنان افتاده و به دنبال لوایح و طرح های فراموش شده یا نانوشته میگردد. دیگری هم واحسرتا سرداده که چرا فلان فیلم به نمایش در نیامد؟ و در این بین به شکل عجیبی همگی تیغی تیز برای پدرکشیده و به کمتر از قصاص رضایت نمی دهیم و عجیب تر آنکه از خود نمی پرسیم ؛

چرا یک دختر۹ ساله باید عاشق یک جوان ۲۵ ساله شود ؟آیا آن دختر به دنبال عشق بود یا گم شده ای به نام محبت را در خارج از چهار دیواری خانه جستجو میکرد؟
– نقش مادر در این همه سال چه بود؟و آیا در این وانفسای محبت توانست تکیه گاه دختر باشد؟
– چرا یک جوان ۳۰ ساله باید پنج سال در یک شهرکوچک از عواطف یک دختر که احتمالا تعریف درستی از عشق ندارد به نفع خود استفاده کند وهیچگاه به فکرآن نیافتد که به عنوان یک انسان در مقابل این نوجوان ، مسئولیتی فراتر از شوهر شدن هم دارد؟
– نقش روابط فراقانونی در جامعه ما چرا باید تا این حد پررنگ باشدکه وقتی کودکی فریاد می زند جانش درخطر است ، مجریان قانون با نگاهی کدخدامنش به جای استفاده از ظرفیت های موجود از جمله مشاوره های بهزیستی ، واحد های پیشگیری قوه قضائیه و نیروی انتظامی کودک را روانه منزل نمایند؟
– وقتی پدر از عصبانیت به مرز جنون می رسید چرا کسی نمی دانست چگونه باید به او کمک کند تا برخود و بر اوضاع مسلط شود؟
– آیا هیچکدام از نهادهای آموزشی از جمله مدرسه و رسانه خود را در مقابل سرنوشت چنین کودکانی مسئول می دانند؟ اساسا مسئولیت این نهادها چیست؟ خود قانون آیا درحمایت از این افراد آسیب دیده صراحت و ضمانت اجرایی کافی دارد؟
– چرا هیچگاه خود را جای پدری قرار نمی دهیم که فردی شش روز است دخترش را باخود برده ، احتمالا به عقد درآورده و تصاویرش را در فضای مجازی منتشر نموده است؟ و حالا دخترکی درخانه و سیل شماتت های یک شهرکوچک و آن جوان که …… هیچ !

قضاوت کردن خیلی ساده است . آن هم با مدلی که ما دوست داریم ! سیاه یا سفید . حال آنکه پدیده های اجتماعی اطراف ما تا این حدکه ما دوست داریم سیاه و سفید یا خطی نیستند . دنیای ما پر از رنگ است گاهی سبز گاهی سرخ . اگر روزی به جای آبی آسمان یا سبزی چمنزار رنگ سرخ خون بر زندگی کسی پاشید ، دنبال یک مقصر بخت برگشته نباشیم . شاید هر کدام از ما به اندازه خودمان مقصر بوده ایم.

 

@baranpub

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.