چندی فیلم ” وقتی ماه کامل شد” ! را به اتفاق دوستانی در سینما دیدم.اثر جسورانه ای بنظرم آمد از یک کارگردانی که شناختی از وی نداشتم. فیلمی شلوغ، تند و البته طولانی و پر از سکانس های ناب عاشقانه که لابلای صحنه های خشن قتل وخونریزی بخوبی چیده شده بود موردی که کمتر در سینمای ایران به چشم می آید و اثر انگشت کارگردان زن فیلم را روی سکانس ها بخوبی نشان می دهد.ولی با پایان فیلم هجم سنگینی از ترس و اضطراب مرا فرا گرفت.سقوط و انحطاط یک انسان ، از اوج دلدادگی و عاشقی تا حضیض آدم کشی و البته دفن عشق! . اما من با خودم فکر می کردم “عقیده ” تواناتر است در تصاحب قلب، فکر و روح آدمی و یا “عشق” ؟ و “وقتی ماه کامل شد ” به من نشان داد :”عقیده”. و چقدر رعب آور است این نتیجه گیری.وقتی که ما در جهان امروز فکر می کنیم ایدئولوژی ها و عقاید چیزی فرعی در متن زندگی هستند.آری! وقتی حاشیه بر متن پیروز می شود، عبدالحمید عاشق پیشه مبدل به یک جنایت کار می شود و فائزه معصوم که البته به حکم خدا مبدل به یک جسد،و چشمان یخ زده اش کلیدی برای ورود به بهشت آسمانی.آری ! عبدالحمید بهشت را پیش روی خود دارد ،فائزه را می گویم، ولی در تمنای بهشتی وعده داده شده از میان خون ، تعصب و خشونت است و این افیون ایدئولوژی است.
شمس تبریزی خوب این حال را بیان می کند که :” یکی پیش وزیری باشد مقرب گشته،خوش می گوید و می شنود و همراز گشته.گوید” کاشکی من شحنه ی قونیه بودمی”! . و این تعصب قالب دیگری برای انسان می تراشد ، اصلا او را تغییر می دهد. خاطره اش تغییر می کند.حالی اش نیست که شوهری عاشق یا پدری دلسوز است .می خواهد شکنجه کند ، تجاوز کند ، بکشد و این قسمت ماجرا بسیار ترسناک است.این مسخ شخصیتی که تعصبات قومی و ایدئولوژیک پدید می آورند به اسم غیرت ، ناموس ، هواداری و دین خواهی.و در هر دوسوی ماجرا شما قربانیانی دارید قربانی شده. زیرا کسی که می کشد ، چه عبدالحمید باشد ( در فیلم ماه کامل شد) و چه ماهان ( در فیلم مردی بدون سایه) و چه هر کس دیگری اولا به ذات خودش را قربانی کرده است.
“رد خون” را دیدم رفتار یکی از کاراکترهای فیلم مرا به فکر فرو برد. “کمال” (با بازی حجازی فر) مرتباً و با تکبر خاصی صحبت میکند که:” نمیدونی من کی هستم ؟” یا “بهشون گفتی که از دست رفیقت چه کارهایی برمیاد؟” او مغرور است زیرا موسی خیابانی سرکرده سازمان مجاهدین ( منافقین ) را کشته است( ماجرای نیمروز یک را ببینید). گویی رفتار متکبرانه موسی خیابانی پرچمدار که میخواست لنین باشد به او منتقل شده است. با خودم فکر می کنم هر قاتلی همیشه جزئی از روح یا وجود محکوم را برای خود میکند و چه بسا که شبیه او خواهد شد و کمال در “ردخون” چنین است.
فرقی ندارد که چه دلیلی کسی را کشته باشیم ناموسی ،عقیدتی و یا سیاسی حتی فرقی نمیکند که ما بر حق باشیم و مقتول باطل ومرگ حق او بوده باشد ، این دره بزرگی است که زیر پای همه ماست. انسان همیشه دشمن چیزی است که در درون خود اوست اینجاست که باید گفت تاریکی به شدت مسری است مراقب خودتان باشید. سر خط اول ماجرا، فیلم “مردی بدون سایه “!جدیدترین ساخته علیرضا رئیسیان را دیدم.
داستان “ماهان” ( با بازی علی مصفا) بیارتباط با “کمال” قصه “ماجرای نیمروز ” نیست .فیلمسازی که درباره قتل ناموسی فیلمی ساخته که اجازه نمایش نگرفته و علاوه بر این بیکار هم شده است. او درگیر موضوع ارتباط همسرش( با بازی لیلا حاتمی) با مردی می شود . این قصه همه ماست : خیانت ! .
“کمال “میخواهد بکشد ،چون احساس می کند “سیما ” خیانت کرده است. او حتی داماد خود یعنی شوهر سیما را هم با خود همراه می کند. غیرت و تعصب مردانه که حالا رنگ بوی ایدئولوژیک و انقلابی هم گرفته است. او می خواهد آبروی خویش ( به عنوان کسی که موسی خیابانی را کشته)و خانواده اش را نجات دهد! . او می خواهد از یک خیانت به قتل پناه برد. درست مثل “ماهان” ، ویژگی هردوی آنان این است که از قبل قضاوت خودشان را کرده اند و زن (حالا همسر و یا خواهر )برایشان بعنوان یک ابژه بیرونی ابدا مطرح نیست.برای همیناست که نمیخواهند پای حرف هایش بنشینند. آری ! آنان می خواهند بکشند،چون فکر میکنند اینطور باید باشد. روایت پراکنده رئیسیان در” مردی بدون سایه ” ! شاید شما را کمی بیازارد ولی نتیجه کار یکی است دست های همه ما آلوده است.
باری ! زبان ذهن و جهان ارتباطی ما بعنوان یک ایرانی مملو از گزاره های خشونت بار است. فرقی همنمی کند این خشونت را از کدامین آستین بیرون می کشیم.وقتی ما بعنوان یک اصلاح طلب روشنفکر( البته بقول خودمان) برای پدر رومینا قصاص می خواهیم در حالی که به بازی دو گانه و متناقضی روی آورده ایم این یعنی ما با رواداری ، خیرعمومی و اخلاق بیگانه ایم. زیرا نمی خواهیم این سیکل معیوب خشونت را جایی خاتمه دهیم و نمی پذیریم که این آموزش ها و باورهای غلط همه ماست ( ونه صرفا قوانین ناکارآمد) که گاهی داس را به دست پدر و گاهی به دست برادر می دهد .که این رسم سهراب کشی به پاس ناموس ، وطن و مردانه گی در ما دیرینه است.
از عرفای بزرگ مان مانند مولانا وحافظ آموخته ایم که خدا را با غم کاری نیست. او با شادی بندگان مانوس تر است.شما به معنای “یسنا” دقت کنید: نیایش همراه با شادمانی. واژه “یشتن” ( Yashtan) در زبان پهلوی و “جشن” در زبان فارسی از همین واژه گرفته شده است.خب ! اگر همین را در ذهن انسان ایرانی جا بیاندازیم که تو مقابل یک آفریدگار دادگستر بخشنده و مهربان قرار داری که انسان را آفریده چون او تنها موجودی است که می تواند او را عاشقانه دوست بدارد بسیاری از مفاهیم دیگر را در روح وجان او اصلاح کرده ایم و البته که وقتی خدای قومی تغییر کند احوال آن قوم تغییر کند. به عبارت دیگر من بر این باورم که باید ما زبان ارتباطی و ذهنی خود با هستی را تغییر دهیم ، در ارتباط با انسان ، عشق و اخلاق.
ولی برای اینکه بتوانیم وارد اصلاح گری در این عرصه شویم ابتدا باید بدانیم (هر چند برای مان تلخ باشد) که ما ملت متوهمی هستیم .استاد شفیعی کدکنی مقالهای دارد به نام «شکار معنا در برهوت بیمعنایی» که دربارۀ یکی از رسالههای سید محمد گیسودراز، دانشمند هندی قرن هشتم است. این رساله به زبان رمز است و شروح بسیاری هم بر آن نوشتهاند. استاد شفیعی آن شرحها را معرفی و بهدقت گزارش کرده و نشان داده است که در پشت این الفاظ سخت و تودرتو چیست. سپس در پایان مقاله، در اعتراض به این گونه مکتوبات و مفاهیم مینویسد :«چگونه میتوان این حقیقت دردناک را به بسیاری از فضلای این مملکت فهماند که بخش عظیمی از فرهنگ گذشتۀ ما و مفاهیم و مقولات مورد بحث عرفا و حتی فلاسفه و متکلمان ما، همه، با اندکی تفاوت، از مقولۀ همین حرفها است: کج کردن سر قلم و خلق عناوین و مفاهیمی تخیلی و آنگاه برچسب منطقی و عقلی بر آنها زدن و حتی در دایرۀ همین موهومات، از ساختارهای منطقی بهره گرفتن.» (زبان شعر در نثر صوفیه، ص۲۴۱)
نکتۀ ظریفی که نویسنده در این پاراگراف به آن اشاره کرده و آن را دردناک خوانده است، «امکان بهرهگیری از ساختارهای منطقی در دایرۀ موهومات» است؛ یعنی میتوان خانهای موهوم ساخت که همۀ ساختارهای منطقی را دارا است. دیوار و اتاق و سقف و حیاط و باغچه دارد و ارتباط همۀ اجزای آن با یکدیگر منطقی و سنجیده است، اما معمار آن وهم و خیال است.به عبارت دیگر، تفاوت امر موهوم با امر واقعی، در ساختارهای درونی آن دو نیست؛ بلکه چه بسا تناقضهای امر وهمی و برساختۀ ما كمتر از امر واقعی باشد؛ چنانکه دیو از انسان قویتر است و پری از آدمیزاد، زیباتر. تفاوت در جایی دیگر است؛ در واقعی بودن آنها است. شفیعی در میانۀ همین مقاله میگوید: «بگذارید در همینجا حرف اصلی خودم را بزنم… فرهنگ غرب، از منطق ارسطو و ویتگناشتاین مایه گرفته و پایههای حسی جهانبینی خود را بر استوارترین صخرههای تجربه بنیان نهاده است، اما فرهنگ ما….»
(همان، ص۲۱۹) . باری ! برای رهایی از این همه خشونت ، از این جهان بی معنایی متوهمانه که ساخته ایم باید جور دیگری ببینیم، طوری که دیگر متنفر نباشیم ! .
گیل نامه / انتشار مطالب خبری و یادداشت های دریافتی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای منتشر میشود.