شاهنامه آخرش خوش است

ضرب المثل های ایرانی

شاهنامه آخرش خوش است

گیل نامه /    این اصطلاح را برای کسانی به کار می برند که بدون مطالعه و با شتاب زدگی دست به کاری می زنند و نمی دانند که در پایان کار نتیجه بر خلاف انتظار چیز دیگری خواهد شد.

استاد سخن، فردوسی توسی پس از نزدیک به سی سال در سال ٣٨٤ ه ق  سرودن نخستین نسخه ی شاهنامه را به پایان برد ( مقاله ی شادروان دکتر احمد علی رجایی با عنوان “شاهنامه برای دریافت صله سروده نشده است” در مجله ی دانشکده ی ادبیات دانشگاه مشهد، سال سوم، شماره ی ٤) و پنج سال پس از آن برای آن که این اثر گران بها از دستبرد سلطان ترک نژاد محمود غزنوی که در سال ٣٨٩ ه ق به سلطنت رسیده بود و خلیفه ی عباسی محفوظ بماند، به تشویق ” فضل بن احمد اسفراینی ” که به زبان و ادب فارسی عشق می ورزید تصمیم گرفت با تجدید نظری در شاهنامه و آوردن نام محمود غرنوی در متن کتاب، آن را یه نام وی کند. او در این تجدید نظر  بیت هایی در مدح مخمود غزنوی سرود و به کتاب افزود و سپس آن را نزد محمود برد و چندین روز همی بر خواند. به نوشته ی تاریخ سیستان، برگ ٨ : « محمود با دادن درهم به جای دینار گفت: همه ی شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست. ابوالقاسم گفت: من ندانم اندر سپاه تو  چند مرد چون رستم باشد، ولی این دانم که خدای تعالی دیگر هیچ بنده چون رستم نیافرید. این بگفت و زمین بوسید و برفت. ملک محمود وزیر را گفت: این مردک به تعرض مرا دروغزن خواند. وزیرش گفت: بباید کشت. لیک هزچه طلب کردند نیافتند ».

نظامی عروضی در چهار مقاله ( به کوشش دکتر محمد معین، برگ ٩٧ ) ادامه می دهد: « بیست هزار درهم به فردوسی رسید. بغایت رنجور شد و به گرمابه رفت. فقاعی [شربت انگور. آریا ادیب] بخورد و آن سیم میان حمامی و فقاعی تقسیم نمود. سیاست محمود دانست. به شب از غزنین برفت و به هرات به دکان اسماعیل وراق پدر ازرقی فرود آمد و شش ماه در خانه ی او بود تا طالبان محمود به توس رسیدند و برگشتند و چون فردوسی ایمن شد، از هرات رو به تبرستان شد به نزدیک اسپهبد شهریار که از آل باوند و در تبرستان پادشاه بود، و آن خاندانی است که نسبت ایشان به یزدگرد شهریار پیوندد.

پس فردوسی محمود را هجا کرد در صد بیت و آن را بر شهریار خواند و گفت : من این کتاب را از نام محمود به نام تو خواهم کردن. لیکن سپهبد از بیم و قهر سلطان محمود رضا نداد و او را بنواحت و گفت: من هر بیت هجای تو را به هزار درهم خریدم. آن صد بیت به من ده و با محمود دل خوش کن. فردوسی آن بیت ها فرستاد و آن هجو مندرس شد».

در چهار مقاله ی عروضی تنها شش بیت از آن هجویه آمده است ولی ابیات بیش تری نیز از آن موجود است که معروف ترین آن ( که البته قطعیت و سندیت ندارد) چنین است:

اگر مادر شاه بانو بدی / مرا سیم و زر تا به زانو بدی

فردوسی پس از سرودن آن هجو نامه موفق گردید به وسیله ی دوستان و هوادارانی که در دستگاه سلطنت محمود غزنوی داشت، یک نسخه از آن هجو نامه را مخفیانه به آخر شاهنامه موجود در کتاب خانه ی سلطنتی الحاق و اضافه نماید و این کار ( که تجدید نظر دوم فردوسی است) موجب شد که بعدها که نساخان و خطاطان برای تکثیر و توزیع شاهنامه از این نسخه ی کتاب خانه ی سلطنتی نسخه ها برداشتند، قهرن آن هجو نامه ی آخر شاهنامه را نیز می نوشتند.

با این توصیف ( که درستی یا نادرستی آن بر عهده ی راویان آن است) در گذشته هر کس شاهنامه را می خواند چون به مدح و ستایش از سلطان محمود برخورد می کرد، به گمان خود همت و جوانمردی او را که گویا مشوق فردوسی در تنظیم شاهنامه گردیده است می ستود، بی خبر از آن که شاهنامه آخرش خوش است، زیرا هنگامی که به آخر شاهنامه می رسید و آن منظومه ی هجایی را نیز می خواند تازه متوجه می گردید که محمود غزنوی نسبت به پادشاه ادب و ملیت ایران تا چه اندازه ناجوانمردی و ناسپاسی کرده است. از این رو همیشه به کسانی که شاهنامه می خواندند متذکز می شدند تا زمانی که کتاب را به پایان نرسانده اند در قضاوت نسبت به سلطان محمود عزنوی شتاب نکنند و در پایان شاهنامه است که فردوسی محمود غزنوی را به خواننده ی خود می شناساند.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.