دکتر چمران در دهلاویه شهید شد

نویسنده :"سید حسن موسوی فر

گیل نامه / پس از اظهار نظری عجیب از مهندس غرضی، وزیر اسبق پست، تلگراف و تلفن و استاندار خوزستان در سالهای ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰ در مورد شهید چمران مبنی بر عدم تخصص ایشان در جنگ، یکی از همراهان دکتر چمران و از رزمندگان دفاع مقدس متن زیر را در اختیار ما قرار داد:

من روزها و شبهای زیادی در مقر ستاد جنگهای نامنظم واقع در کوت حمیدیه خدمت شهید چمران بودم.
او مرد خدا، دارای روحی لطیف، انسانی مهربان و جنگجویی بی باک بود.
او به تعبیر امام، عارفی مجاهد بود.
من فقط یک خاطره از او نقل می کنم.
در روزهای آغازین جنگ، پس از شکست سنگین لشکر زرهی قزوین و شهید شدن دانشجویان خط امام درهویزه، عراق تا رود کرخه کور پیش آمد و قصد داشت در عملیات بعدی، جاده اهواز به سوسنگرد را قیچی کند.
در آن روزها نه از آقای غرضی خبری بود و نه سرداران امروزین سپاه و نه مدعیان فرماندهی جنگ
چمران بود و تیمسار فلاحی و بچه های بی ادعا
چمران اعلام کرد ما قبل از عملیات دشمن باید با عملیات ایذایی مانع حمله دشمن شویم
به همین دلیل برای آماده کردن سنگر در کنار کرخه نور هر شب با نظارت چمران به پشت خاکریز می رفتیم و کانال می کندیم.
یک شب که مسئولیت یک گروه با من بود وحدود ۵۰ نفر بودیم، وارد کانال شدیم. ولی متاسفانه زیر پوشش نور منورهای عراقی عملیات ما لو رفت و دشمن آتش سنگینی بر سر ما ریخت.
گلوله های رسام از هر طرف به سمت ما می آمد و ما جرات کوچکترین حرکتی نداشتیم، اوضاع خطرناک بود.
اگر به روشنایی روز می خوردیم، همه ما قتل عام می شدیم.
من که در جلوی کانال، مستاصل نشسته بودم، زمزمه ای از انتهای کانال در فضا پیچید:
– این سید کجاست؟
خدایا این صدای دکتر چمران است؟
او دراین شرایط سنگین و خطرناک اینجا چه می کند؟
بلی خودش بود.
اما عصبانی و برافروخته
بسمت من آمد و گفت
یک تیربار و تعدای نوار فشنگ بردار و از کانال خارج شو و جایی دورتر از کانال سنگر بگیر و به سمت عراقی ها شلیک کن تا آتش دشمن بسوی تو سرازیر شود و بچه ها از کانال به سلامتی به پشت خاکریز برگردنند
گفتم نمی شود دکتر.
اگر من سرم را از کانال بیرون بیاورم، آبکش خواهم شد.
با عصبانیت دست در فانسقه من کرد و مرا از کانال بیرون انداخت و زمزمه کرد:
اگر یک نفر بمیرد بهتر است که همه بمیرند
آنگاه یک تیربار و مقداری فشنگ به سمت من پرت کرد و خودش نیز از کانال بیرون آمد.
دونفری سینه خیز به سمت گودالی که بر اثر انفجار گلوله توپ بوجود آمده بود، در زیر نور منور و گلوله های عراقی رفتیم و مستقر شدیم و تیربار را کار گذاشتیم و شروع به شلیک کردیم.
لحظاتی نگذشت که آتش دشمن از کانال برداشته شد و به سوی ما ریخت.
تا آخرین گلوله شلیک کردیم. هوا کم کم داشت روشن می شد.
من پایم تیرخورده بود که دکتر با چفیه بست. اما خودش سالم بود. هوا داشت روشن می شد. ما تیمم کردیم و طاق باز نماز خواندیم. پس از نماز دکتر مرا بوسید و بخاطر عصبانیت شب گذشته عذر خواست.
ما یک روز تمام در زیر آفتاب داغ روزهای آخر خرداد، بدون کوچکترین تکانی که دشمن متوجه ما شود دراز کشیدیم، تا هوا تاریک شد و به پشت خاکریز برگشتیم.
آن روز دکتر برایم از خاطرات تلخ محاصره پاوه گفت، از چگونگی شکستن محاصره سوسنگرد گفت، از روزهای سخت مقاومت در جنوب لبنان و جنبش امل گفت.
قرار شد اگر آن روز زنده برگشتیم، دکتر ازخاطراتش بگوید و من بنویسم.
اما دریغ دو روز بعد که من در بیمارستان شهید بهشتی اهواز برای درآوردن گلوله از پایم بستری بودم، یکی از دردناک ترین خبرهای زندگیم را شنیدم:

دکتر چمران در دهلاویه شهید شد

“سید حسن موسوی فر
دبیر انجمن اسلامی معلمان گیلان”

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.