انتشار مجموعه شعر ابوالفضل رضائی فعال اجتماعی و سیاسی گیلان

تازه های نشر؛

گیل نامه / مجموعه شعر ابوالفضل رضائی توسط انتشارات فرآیین با نام «در همسایگی چنارها و صنوبر ها» روانه بازار کتاب شده است. پیش از این هم از سوی این فعال اجتماعی و سیاسی گیلان مجموعه شعری به نام «دیدنت،فعل ها را عوض می کند » منتشر شده بود.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی گیل نامه /   یادداشتی از خانم سپیده نازیار شاعر و نویسنده و مدیرانتشارات فرآیین درباره کتاب پیش‌رو می خوانیم.

و قرار است بفهمیم در همسایگی چنارها و صنوبر ها چه خبر است در مجموعه شعری با همین نام از آقای ابوالفضل رضائی.

مجموعه با شلیک آغاز می‌شود؛ شلیک کلمات و شعری پخته و منسجم. همینطور پیش می رود ،حتی با چرخش زمین که از چرخیدن باز نمی ایستد .
«کلمات شلیک می کنند

مانده ام خیره به چهار گوشه جهان
زمین
با تمام خستگی هایش
می چرخد…»
شاعر در پس هر شعر،جهانی متفاوت را به رخ مخاطب می کشد ؛ جهانی ماورای آنچه را که او تصور می کند ،جهانی کاملا شاعرانه با تصاویری بکر و تازه ،و با نگاهی نوتر .و این تازگی را شاعر به مخاطبش نشان می دهد و به شکل بدیع عرضه می کند .

جهان شاعر،جهانی ست پر از ناگفته ها و دردها.
«انگار جنینی شده است، مچاله در چمدان تاریخ!» ص ۸
و برای گفتن از دردها دیگر برایش واژه ای نمانده است
«در جستجوی واژه هایی که
پیدا نمی کند …»ص۸
تصویر بکر :
«گنجشک ها در دستان تو
لانه دارند و من
مثل خیابانی با دستان دراز
راه افتاده ام » ص۱۵
از این تصاویر شاعرانه و بکر در مجموعه بسیار دیده می شود.

شاعر همیشه سعی دارد خود خودش باشد و خود واقعی اش را به مخاطب نشان دهد.
«تمام سالها
سعی من این بود
خود خودم باشم
کوچکترین جزییات
در بلندترین سطرهای خوانش جغرافیایی
که دستم نمی رسید…»ص۲۶

هم مخاطب خاص و هم عام ،با شعرهای مجموعه «در همسایگی چنارها و صنوبر ها» همزادپنداری می کند ؛ وقتی از درد ها حرف می زند، وقتی از فاصله ها می گوید، از نبودن ها، جدایی ها ، عشق هایی که ثمره نداده، به پایان رسیده اند..
«ما دیگر
خوب نمی شویم
حتی اگر دردهای ما
شبیه یکدیگر باشد
فرقی نمی کند
باران بیاد یا آفتاب راهمان گم شده است
در تاریکی نشسته ایم…»ص۴۰

دنیای شاعرانه این مجموعه با بسیاری از دنیاهای دیگر تفاوت دارد.‌ گویا همه چیز را شاعر،از دریچه و زوایای دیگری می نگرد مثل همین سطر : «جهان در دایره چشمان او فرق داشت» ص۴۶
شاعر در ورای دردها و رنج‌های بشر،گاهی صدایش را نیز باخته است، گویا دیگر توانی برای سرودن ندارد
«صدایم را باختم
و با دو پای حصیری
که پر از بیابان و تاول بود
مشتی ستاره
نذر حافظه ام کرده‌ام..»ص۴۳

حکایت گیلان

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.