نقش ادبیات در تحولات

سرویس فرهنگی :

یادداشت اختصاصی _ گیل نامه / قرنها از تلاش برای تعریف ادبیات گذشته است و تاکنون تعریفی جامع وقانع کننده به دست نیامده و باید گفت این تلاش همچنان نیز ادامه داردشاید بتوان عنوان کرد ماهیت ادبیات خود تعریف ناپذیر است و در این تعریف ناپذیری همانند هایی چون فرهنگ ،زیبایی، هنر نیز دارد.

ما در جهانی زندگی می کنیم که هر کنش وواکنش ما می تواند امری سیاسی باشد در این فضا ودر این حقیقت ، سخن گفتن از ادبیات ونقش آن در تحولات ،ما را با دو نوع نگارش ونگرش مواجه می کند نوعی از ادبیات که نگاهی انتزاعی داشته وبا استفاده از ظرفیتهای زبانی وگفتاری ذهن مخاطب را به تفکر می کشد ونگرشی دیگر که با استفاده از فرم های ادبی اهداف سیاسی را در قابی ادبی ارائه می کند اگر تعریف درست وکاملی  از ادبیات سیاسی نداشته باشیم. شاید نتیجه اش این باشد که  ادبیات به عنوان فرایندی تصور می شود که اگر بخواهد در تحولات اجتماعی نقش داشته باشد ،بدون شک در مسلخ سیاست قربانی خواهد شد و این سرنوشت تلخی برای ادبیات خواهد بود اما باید به وجوه تمایز بین این دو نگرش پرداخت با تفکیک وجدا سازی آنها نویسنده وشاعر را از بوغهای تبلیغی ایسمها وایدئولوژیها جدا ساخت .چرا که ادبیات  باید به محرکی تبدیل شود برای افکار جامعه در جهت تحول نه ابزاری برای اشاعه و تبلیغ اتفاقات حادث شده اجتماعی  .

ادبیات ـ هر اندازه هم که انتزاعی باشند ـ در نهایت برآیند تحلیل ها وافکار ذهن خالق خود در تقابل ورویارویی باکنشها وواکنشهای  جامعه است این فرایند وبه نحوی داد وستد ذهن با جامعه ،هم در ارتباط با امور  گذشته است وهم اتفاقات آینده ،آینده ای اکه هنوز حادث نشده است اماما می توان آثاری  از آن را احساس و مشاهده کرد . .و اگر شاعر یا نویسنده با زمان خود همراه باشد می تواند با اتکا به دانسته های اجتماعی نقشی در این سیر تحول داشته باشد . ادبیات می تواند “پیشنهاد “دهد و این نقشی متفاوت است نقشی که با امکان ایجاد گفتگو در حوزه ای خاص موجب تحرک افکار واذهان گردد.

شاید اکنون بتوان بادو واژه به تقسیمی در ادبیات روبرو شد . یکی ادبیات و دیگری ادبیات سیاسی ادبیات و سیاست هر دو مقوله هایی اجتماعی هستند. چرا که بر گرفته وحاصل فرآیند تفکر  و عمل افرادی  هستند که عناصر حساس و فعال جامعه بحساب می آیند . هم ادبیات و هم سیاست محصول تفکر انسان اجتماعی است .

ذهن نویسنده وشاعر (وبه نحوی هنرمند ) از دو بخش ضمیر ناخودآگاه و ذهن خودآگاه تشکیل شده است. ضمیر ناخودآگاه شامل آن دانسته‌ها، تجربه‌ها و اندوخته‌هائی است که در دور دست‌ترین جای ذهن آدمی ذخیره شده‌اند و بی آن که بر آن اشراف کامل داشته باشیم. قوی‌ترین نیروی محرکه‌ی ما در تمامی کنش‌ها و واکنش‌هایمان در خواب و بیداری است. همه‌ی آن چیزهایی که شهود، الهام، خاطره‌ و رؤیا نامیده می‌شوند، محتویات ضمیر ناخودآگاه را تشکیل می‌دهند. اما خودآگاهی ذهن ، حاوی شعور، عقل، منطق، قدرت قیاس و نیروی تصمیم گیرنده‌ی اوست. میان ضمیر ناخودآگاه و ذهن خودآگاه بشر داد وستدی  مدام  وجود دارد. به صورتی که همواره شهود والهام در ضمیر ناخوداگاه با کنشهای عقل ومنطق در میامیزد. تفاوتهای مکاشفه با مشاهده، شهود با اندیشه‌، خواب با  بیداری، رویا با واقعیت، خیال با حقیقت، شعر با نثر در واقع تفاوتهای بین ضمیر نا خداگاه با ذهن خودآگاه انسان هستند.

ادبیات  ، در واقع حرکتی است از” ناخودآگاه “به “خودآگاه.” ، سرچشمه‌ی ازلی ادبیات  در ضمیر ناخداگاه  است. وقتی ادیب   منتظر نزول فرشته‌ی الهام می‌مانند، در واقع در انتظار سرریز شدن ضمیرناخداگاه خود است  تا او  را به حوزه‌ی خلق اثر هدایت کند. نخستین جمله‌ی شعر که “هدیه خدایان است”. در واقع هدیه‌ی ضمیر ناخودآگاه است. درست مانند فرورفتن در رؤیا و خواب دیدن، که در آن حضور خودآگاه، منطق و محاسبه و تفکر کمرنگ و کمرنگ‌تر می‌شود تا ضمیر نا خداگاه  بتواند به حرکت  در آید. شاید یکی از تفاوتهای  اثر ادبی    با رؤیا در این باشد  که ما رؤیا را در خواب می‌بینیم، اما مثلا شعر را در بیداری می سراییم . منطق حاکم بر رؤیا، خالص بودن و حضور  بیشتر ضمیر ناخودآگاه در آن است، حال آن که همواره مقداری از منطق و تفکر و تجارب انسان از طریق زبان داخل شعر شده، آن را از خلوص صد در صد دور می‌کند.

      در عبور شعر از ضمیر نا خداگاه به ضمیر آگاه، هر چه حجم  مفاهیم  ناخوآگاه در اثر،

بیشتر باشد، آن شعر خلوص و گیرایی افزونتری دارد. فضاهای مه آلود و گنگ، رنگ‌های ناپیدا و مضامین نیمه روشن، همگی علائم ارسالی از ضمیر ناخداگاه است  که به حوزه‌ی گفتمان و زبان منتقل شده‌اند. لذا غلظت بیش از حد آنها، اثررا از دسترس فهم و منطق روزمره و جاری ما دورتر می‌کند. اگر حضور ناخودآگاه در آن به  کمال نزدیک شود ، می تواند اثر را آنچنان انتزاعی کند که دیگر ظرفیتی برای فهمیده شدن  و دریافت آن توسط ذهن مخاطب مقدور نخواهد بود .

            در عوض، هر چه عناصر و محتوای خودآگاهی که عبارتند ازدانش ، استفاده از ظرفیت زبان  و افکار  اجتماعی در اثرادبی افزونتر باشند، جوهر هنری آنها کمتر خواهد بود و در عین حال سطح تماس منطقی آن با ساختارهای منطقی ذهن دیگران افزایش خواهد یافت. در این صورت، اثر ، قابل فهم‌تر، همگانی‌تر، جهت دارتر و معقول‌تر خواهد بود. این پروسه می‌تواند به خصوص شعر را تا سرحد نثر منسجم و معقول و هدف مند  تقلیل دهد و جنبه‌ی ابلاغی، تبلیغی و آگاه‌گرانه بیابد، این همه آن چیزی است  که ادبیات سیاسی بدنیال آن است. و در تلاش برای استفاده از ظرفیت های آن می باشد .

            تنها ترکیب متعادل  و به اندازه ضمیر   ناخودآگاه و ذهن خود اگاه می‌تواند به ادبیاتی  منجر گردد که هم هنر  آن مسلم است و هم افکار  جامعه می‌تواند با آن ارتباط  برقرار کنند. فهم این گونه از ادبیات   البته مانند فهمیدن یک خبر یا یک بیانیه نیست. این گونه فهم، همانا نوعی فهم هرمنوتیکی و تاویل‌پذیر است.

در ارتباط هنری میان هنرمند  و مخاطب، چهاربعد معنوی ـ همچون چهار گوشه‌ی یک مربع ـ عمل می‌کنند:

ضمیر ناخودآگاه / خودآگاه شاعر

ضمیر خودآگاه   / ناخودآگاه خواننده

            بسته به این است که خودآگاه خواننده چقدر بتواند در درون اثر با ناخودآگاه نویسنده یا شاعر  تماس برقرار کند، و نیز خودآگاه خالق  اثر  چقدر بتواند با ضمیر ناخودآگاه خواننده مرتبط شود، این امر مهم است که مخاطب پس از خوانش اثر، نوعی ارتباط با آن برقرار می کند عمق ونوع این ارتباط بستگی به تاویلی دارد که پس از خوانش اتفاق می افتد این تاویل علاوه بر خصوصیاتی که خالق اثر در آن به جا می گزارد بسته به ضمیر ناخداگاه مخاطب وهمچنین دانش ،منطق وقوه تحلیل مخاطب یا همان ذهن خود اگاه او دارد به این ترتیب اثر می تواند سطحی یا عمیق ،سهل یا دشوار ،دلپذیر یا ناخوشایند یا دارای عمق باشد

 بازنویسی رؤیا غیرممکن است. مگر آن که آن را از درون بیداری عبور دهیم. برای تشریح یک رؤیا  باید نخست از خواب بیدار شویم، و از ابزارهای جهان بیداری مانند زبان، منطق، سنجش و مثال بهره‌گیری کنیم.

ادبیات ، در واقع ارائه گزارش است گزارشی تاویل پذیر از رؤیا که برای به وجود آمدن ناگزیر است از ابزار جهان بیداری استفاده کند ابزاری که دارای صفت واقعیت هستند  مسلم این است که  ادبیات  نمی‌تواند به صورت یکسره  بیانی از  ضمیر ناخودآگاه باشد و نمی‌تواند به تمامی بیان واقعیت و خودآگاهی باشد.

تفاوت ادبیات سیاسی با ادبیات در این است که ادبیات سیاسی متکی بر خودآگاهی است و حامل و مبلغ افکار واهداف  معین اجتماعی،است . حال آن که “ادبیات “متکی بر ضمیر پنهان است و حامل شخصی‌ترین وجوه جان و ذهن خالق خودمی باشد ، اگر شعر را به عنوان نماد این بخش از ادبیات در نظر بگیریم ، باید اذعان کرد که شعر از صورت مثالی، از ذهنیت اسطوره‌ای از مدلهای قومی سرچشمه می‌گیرد و به غایت تفسیر پذیر و چند لایه است. ایجاد تناسب و تعادل بین اثر برخاسته از خودآگاه و ناخودآگاه هر چند به غایت  سخت می باشد اما قابل دسترس است . در واقع این موضوع ارتباط مستقیم با قدرت خلاقیت هنرمند دارد و هر چقدر قدرت برقراری این تعادل بیشتر باشد اثر  از خلاقیت بیشتری برخوردار خواهد شد  وبه این امر ساختار ذهنی ،توانایی زبانی وهمنشینی کلمات با درون مایه تجارب هنری خالق اثر نیز اضافه می شود .

سیاست  ، پوسته و رویه‌ی دگرگونی‌های جامعه را به گونه‌ای مستقیم بازتاب می‌دهد و ادبیات لایه‌های پنهان و عمیق آن را به گونه‌ای دیگر. از همین روی، امور سیاسی دارای صفت بسیار زودگذر وبر خلاف آن  فرآیندهای ادبی و هنری گزاره هایی دیرپا و مانا هستند . سیاست می تواند اهدافی را پیگیری کند که ماهیت اقتصادی ،نظامی یا اجتماعی داشته باشند. ، حال آن که ادبیات ارتباطی جدا نشدنی با اندیشه و عاطفه و خلاقیت‌های ذهنی دارد. سیاست در ماهیت خود امری تأویل ناپذیر است، چون فاقد عمق و سرشت هرمنوتیکی است. موضوعات مربوط به جنگ  یا تدابیرامور  اجتماعی و حتی مقرراتی که به وسیله  سیاستمداران تبیین  می‌شوند، آنچنان  مشخص و روشن هستند  که قابلیت تفسیر ندارند . حتی وجود عناصر فریب و دروغ و حقه‌های سیاسی،نیز  نمی‌تواند به سیاست جنبه‌ی تأویل‌پذیری بدهند. ادبیات و هنر اما مقولاتی هرمنوتیک هستند. به این خاطر که با امور معنوی، و با اندیشه‌های آمیخته با عواطف، پیوند عمیق دارند.

     از طرفی مشارکت افراد جامعه درامور سیاسی  به صورت رأی دهی و رأی گیری انجام می‌گیرد. سیاستمداران، اهداف اجتماعی خود را بر می‌شمرند ومردم با شرکت در رای گیری در آنها مشارکت یا عدم مشارکت خود را اعلام می کنند. میان رأی دهنده و رای گیرنده دیالوگی برقرار نیست. اگر هم باشد عمق ندارد. سیاستمدار، تکلیف جامعه را روشن می‌کند و ممکن است با استفاده از روشهای مختلف موجود در این حوزه مردم را اقناع کنند.

حال آن که هنر و ادبیات با مشارکت عمیق ذهنی و عاطفی مخاطب ، کامل می‌شوند. در واقع، شاعرو نویسنده  قسمتی از ذهن ناخودآگاه خود را  دراثرش می‌گنجاند که باید با همراه کردن معنوی وهمگرایی ذهنی مخاطب به ماهیتی دیگر تبدیل شود. امتیاز  تأویل‌پذیری هنر از همین مسئله ناشی می‌شود . متن ادبی، همانند  اکتشافی  است در موضوعی  معنوی و عاطفی که بدون مداخله و همیاری  مخاطب  به کمال خود و اهدافی مه هنر در پی آن است نمیرسد . ادبیات بصورت ذاتی امری برعلیه خشونت می باشد در حالی که سیاست گاه در حوزه خشونت وارد می شود ،و حتی به برخورد فیزیکی تن در می دهد .

اگر متنی به ترویج مستقیم یا غیر مستقیم  خشونت بپردازد، با جرأت می‌توان گفت که متنی ادبی نیست بلکه متنی است سیاسی یا در خدمت سیاست.

  گاه سیاست برای بیان خود از ادبیات استفاده می کند که می توان از آن به بیانیه نام برد که فقط از فرم وزبان برای خود استفاده کرده است و از این طریق می کوشد در صف ادبیات وارد شود.در چنین موردی زبان وفرم همانند پوششی ناهمگون بر جان آن خود نمایی می کند و قابلیت تفکیک از آن را داردو همگرا با آن نیست . این گونه ادبیات با وام گیری قالب و زبان ادبی، می‌کوشد تأویل پذیری مقولات فلسفی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی را از آنها باز ستاند و به تبلیغ و ابلاغ یک سویه‌ی آنها بپردازد.

در این بین نوعی از ادبیات که نسبت به تحولات سو گیری دارد         ادبیات اجتماعی است که پیوندی جدایی ناپذیر  با واقعیت و ذهن دارد، خالق زبان و فرمی همزات و همگرا با خویش است. فرم و زبان این گونه ادبیات از آن تفکیک ناپذیرند. ادبیات اجتماعی ، مقولات اجتماعی و فلسفی و معرفتی را در حوزه‌ی گفتمان و گفتگوی دو طرفه  قرار می‌دهد بنابراین مخاطب فرصت این را می یابد که در ذهن خود شروع به باز آفرینی آن کند وبا به چالش کشیدن آن دچارلذتی ذهنی شود که به نوعی عامل تفکر وسبب تحول است .

ادبیات اجتماعی نباید  نوعی گفتگوی یک طرفه باشد   و همچون خیابانی یک طرفه که داده‌های سیاسی و اقتدارگرا از آن به سوی مخاطبین در حرکت هستند. را به ذهن متبادر کند چرا که بدون شک این فرایند ادبیات را به سمت مطلق نگری وتهاجمی بودن می کشاند .

ادبیات در تعامل گفتاری با اجتماع نباید از “زبانیت “و از خلاقیت تهی گرددو دچار صفتی تک بعدی شده و بدون عمق تن به دیالوگی یک سویه بدهد زبان “جان “ادبیات است  به عبارت دیگر، زبان نباید به سطح ابزاری برای ابلاغ اموری معین تقلیل یابد. که این در واقع مرگ زبان وادبیات است .

 

✍ علی گلرخ صیقلانی

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.